ارغنون ساز فلک

ساخت وبلاگ
پرگوییاینجا مدت ها است که حکم جایی رو پیدا کرده که افسردگی ها و درهامو توش قی میکردم و میرفتم تا دلخوری و اندوه بعدی. بعدها تصمیم گرفتم انقد ننالم ازشون‌. با خودم حملشون کنم تا فراموش بشن و این کادم انصافا خوب بود. با اینحال الان چند روزی هست که وقتی ژست شادی و شنگولی و اجتماعی بودنمو حفظ میکنم یه جایی واقعا نفس کشیدن برام سخت میشه. لازم بود بیام اینجا. مساله اینه که هیچ وقت نمیفهمم یه دلخوشی کوچیک که نه بیشترشو میخوام و نه خودم باعث به وجود آمدنش بودم، چطوری از دستم میره. ینی نمیفهمم؛با خودم میگم. منکه طمع نکردم؛ منکه ببشتر نخواستم؛من مگه اصن گفتم این دلخوشی رو ارادی انتخاب کنم؛من هیچ کاری نکردم الا اینکه در لحظه با دلخوشی خوش بودم. اینکه از دستم میره ابنطور ناگهانی و اینطور ظالمانه وو نا منتظر و با اینهمه اعصاب خوردی و حسادت و رشک و اندوهب که در من بر می انگیزه،انصاف نیست. حتی نمی تونم برم بپرسم چیشد که تموم شد. چیشد که دلخوشیمو از دست دادم. از کی بپرسم‌؟ همه چیز واقعا طبیعیه و به طور طبیعی اینا از دست من رفته. کثافت دردناکیه این موضوع. از صبح که بیدار شدم از جام تکون نخوردم. شدیدا سبک زندگیم عوض شد با همون چند ماه تغییر. الان دیگه خونه موندن خیلی برام سخت شده. هر لحظه تنهایی انگار جونمو میگیره. احساس طرد شدن امانمو بریده. احساس منفور بودن میکنم. از خانواده فراریم. دیروز شوخی شو ارغنون ساز فلک...
ما را در سایت ارغنون ساز فلک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ijameazargane بازدید : 33 تاريخ : جمعه 29 دی 1396 ساعت: 23:21